گل من محمد امینگل من محمد امین، تا این لحظه: 18 سال و 17 روز سن داره

همه وجودم امین جان

خدا

سادگی ساده هستم ساده میبینم ساده میپندارم زندگی را نمیدانستم جرم میدانندسادگی را !!! سادگی جرم است ومن مجرم ترین مجرم شهر ساده می مانم ساده میمیرم اما... ترک نمی گویم پاکی این سادگی را   سهم من از زندگی خدائیست به بزرگی هر آنچه که دیده  ام! راه را باز می کند برای برداشتن قدمهایی پوچ ...!!!   میدانم دوستم دارد! اگر صد دفعه برگردم مراخواهد پذیرفت ...   زیرا امید به تکراراشتباهات من ندارد.    امیدوارم   امیدوارم ... وقتی که از خوا...
23 دی 1392

صفات قلم

  نصیحت پدر به پسر در مورد صفات قلم   پسرک از پدر بزرگش پرسید: پدر بزرگ درباره چه می نویسی؟پدربزرگ پاسخ داد : درباره تو پسرم، اما مهمتر از آنچه می نویسم، مدادی است که با آن می نویسم. می خواهم وقتی بزرگ شدی، تو هم مثل این مداد بشوی ! پسرک با تعجب به مداد نگاه کرد و چیز خاصی در آن ندید: اما این هم مثل بقیه مداد هایی است که دیده ام !پدر بزرگ گفت : بستگی داره چطور به آن نگاه کنی، در این مداد پنج صفت هست که اگر به دستشان بیاوری، برای تمام عمرت با دنیا به آرامش می رسی: صفت اول : می توانی کارهای بزرگ کنی، اما هرگز نباید فراموش کنی که دستی وجود دارد که هر حرکت تو را هدایت می کند. ...
21 دی 1392

روز جمعه با بابا هادی

خدا رو شکر دیروز عصر که امین جون برگشت خوشحال بود چون با بابا هادی رفته بودن گشت و گذار توی جنگلهای بمو که کنار شرکت بابایی هست. این هم عکس چند تا قوچ ناقلا   امین برای اولین بار قندیل دیده و حسابی خوشش اومده. بابا هادی می گفت که می خواست قندیل ها رو بیاره خونه نشون من بده                       آخر شب هم امین جون از بابا هادی به خاطر اینکه یه روز خوب با هم داشتن تشکر کرد و خسته ی خسته رفت  تو رختخواب .     آرزویت را برآورد میکند ، آن خدایی که آسمان را برای خنداندن گلی میگریاند . . . ...
21 دی 1392

باز هم برف

از روز سه شنبه تا حالا امین جون تعطیله و مدرسه نرفته. دیروز که پنج شنبه بود حسابی کلافه شده بود و می گفت مامان دیگه برف نمی خوام کاش برف نیاد و بتونم برم مدرسه آخه تو خونه خیلی حوصلم سر میره. امروز هم با بابا هادی رفته شرکت . خدا کنه بهش خوش بگذرده وگرنه وقتی عصر بگرده حسابی نق میزنه و من هم که حوصله آدم های نق نقو رو ندارم. روز دوشنبه از مدرسه که برگشت  سریع رفت  پایین با امیر رضا و امیر علی برف بازی . من هم هر از گاهی از داخل آیفون نگاهشون می کردم  ولی دلم طاقت نیاورد رفتم پایین بهشون گفتم بیاد داخل حیاط بازی کنید اوناهم آدم برفی که داشتن درست می کردن بغل کردن و با خودشون آوردن داخل حیاط تا بتونن کاملش کنن. ...
20 دی 1392

کریسمس مبارک

  عید است و شادی نه عید نوروز جشن مسیحاست نامش , کریسمس آغوش مریم نوری مبین است بس می درخشد آن روح ماهش بلبل زشادی با صد ترانه بر شاخه شاخه هی می زند پر فصل زمستان چه نوبهاری است دشت و دمن شد با غنچه زیبا شبنم به گلها ناز است و غلطان رویایی گشته است دنیای گلها تن پوش روشن هرجا صفا یی است از سوز سردی آنجا نمایان صد لاله در باغ بر سبزه حالی است این لطف و رحمت از آن الله است      کادوی کریسمس امین جون چون رنگ سبز خیلی دوست داری برات خریدم.  ...
13 دی 1392

برف

    برف آمده شبانه رو پشت‌بام خانه برف آمده رو گل‌ها رو حوض و باغچه‌ی ما زمین سفید هوا سرد ببین که برف چها کرد رو جاده‌ها نشسته رو مسجد و گلدسته برف قاصد بهاره زمستان‌ها می‌باره سلام سلام سپیدی! دیشب ز راه رسیدی؟ شاعر:پروین دولت‌آبادی   اولین برف زمستان 92   امین جون که راضی نشد و به بابا هادی  گفت باید منو ببری سپیدان، این خیلی کمه نمی تونم بازی کنم. بابا هادی هم قول داده امین جون رو ببره سپیدان       ...
13 دی 1392

نامه

  روز یکشنبه عصر بیدار که شدم پاکت سبز رنگی رو روی میز دیدم. برداشتم باز کردم، دیدم  نامه  امین گلی داخلشه که برای من نوشته بود. در اون لحظه حس خیلی قشنگی داشتم . «حس زیبای مادر بودن »      پاکت نامه هم امین جون خودش درست کرده متن نامه   متن نامه به زبان امین مادر گلم دوستت دارم. عزیزِ دلم. تو همیشه به من کمک می کردی و من هیچ کاری نمی کردم. و همش به فکر بازی و فیلم بودم. من همیشه تنبلی می کردم و تو را اسبانی (عصبانی) می کردم. من پسر بدی بودم مرا ببخش. من در تمام امرم (عمرم) مادری به این خوبی نداشتم. منو ببخش. تو مادر خوبی هستی و بود...
4 دی 1392
1